کد مطلب:125568 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:266

صاحب حرم
هر كه آشفته دل و سوخته جان همچو من است

نكند میل چمن ور همه عالم چمن است



هرگز از دل به تماشای گلستان نرود

عالم اندر نظر غمزده بیت الحزن است



نه هر آشفته بود شیفته ی روی نگار

نه پریشانیش از زلف شكن در شكن است



گوش جان ناله ی قمری صفتی می طلبد

نه پی زمزمه ی بلبل شیرین سخن است



من نجویم لب جو كآب من آتش صفت است

سبزه و روی نكو خضرت وجه حسن است



جز حسن قطب زمن مركز پرگار محن

كس ندیدم كه به انواع محن ممتحن است



نقطه ی دایره و خطه ی تسلیم و رضا

نوح طوفان بلا، یوسف مصر محن است



راستی فلك و فلك همچو حبابی ست بر آب

كشتی حلم وی آنجای كه لنگرفكن است





[ صفحه 167]





به كه نالم كه سلیمان جهان خانه نشین

خاتم مملكت دین به كف اهرمن است



شده از سوده ی الماس، زمرد لعلش

سبزپوش از اثر زهر، گل یاسمن است



آن كه چون روح بسیط است در این جسم محیط

زهر كین در تن او همچو روان در بدن است



شاهد لم یزلی، شمع شبستان وجود

پاره های جگر و خون دلش در لگن است



ناوك خصم بر او از اثر دست و زبان

بر دل و بر بدن و بر جگر و بر كفن است



كعبه بتخانه و صاحب حرم از وی محروم

جای سلطان هما مسكن زاغ و زغن است





[ صفحه 168]